رفاقت ما دو تا برای ما فراموشی معنا نداره...
| ||
|
شاید باورت نشه ! جالب اینجاس که خودمم باورم نمیشه !!!!!
انقدر دوست دارم که باورش واسه خودمم سخته !
5 شنبه که گوشی خودت و مامانت و بابات همه خاموش بودن و به خونه زنگیدم وکسی برنداشت ، جدی جدی قلبم داشت میومد تو دهنم !
تا حالا فقط 2 بار که بابا(یه بارش داداش محسن هم باهاش بود)با هواپیما برای جلسه رفت تهران اینجور دلشوره داشتم !
خیلی دوست دارم عزیزم !
باید بگم یه جورایی بهت گره خوردم و نمیتونم نبودت رو تحمل کنم !
تورو جون هرکی دوست داری از این به بعد در دسترس باش که اگه نباشی دق میکنم !
الانم که تصمیم گرفتم اینارو تایپ کنم دلم آروم و قرار نداشت !
قلبم عجیب واست تاپ تاپ میکنه !
این جاس که باید بگم :
اتفاق افتاد ! دست من نبود ! من نفهمیدم چرا عاشق شدم ! ساده تر از اونی که فکر میکنی !
بی دلیل و بی هوا عاشق شدم !
فاطی نمیدونی 5 شنبه چیجور با فرانک (خاله کوچیکمه که خیلی هم .....)صحبت کردم !
جلوش گفتم میخوام فاطیمو یه هفته ببرم شمال و بعدشم که پولدارتر شدم براش یه حلقه ی برلیان بخرم به جای این دوتا حلقه ی تیتانیومی !
انقدر حرصش گرفته بود با صدایی که معلوم بود اعصاب نداره گفت کیه این فاطی ؟ یه عکسشو به ما نشون بده !
گفتم فاطی عشق اول و آخرمه ! خیلی ناز و خوشگله !
تعجب کرده بود و به فایزه (خواهر بزرگترم ) نگاه کرد و فایزه هم گفت راست میگه انقدر نازه!
وقتی عکسای تولد پارسالم رو نشون دادم دیگه نتونست چیزی بگه وگفت آره نازه!!!!
عصری که همه ی خاله ها بودن و نمیدونم چی شد که من به دوتا انگشتر تو دستم اشاره کردم و گفتم من به خاطر این اینا رو دارم که همیشه به یاد فاطیم باشم !
باز فرانک گفت : کیه بابا این فاطی ؟
گفتم فاطی کسیه که همیشه به یادشم ! بعد دستام رو روبه روش گرفتم و گفتم : فاطی کسیه که براش این لنگه ی این انگشترارو گرفتم تا همیشه به یادش باشم ، فاطی کسیه که عکساش رو دیوار اتاقمه و رو میزمه ، کسیه که خیلی دوسش دارم و هرچی دارم یاد اون میفتم !
ایندفعه فرانک با تعجب به مامانم نگاه کرد و گفت راست میگه ؟!
و مامانم با قاطعیت گفت : آره راست میگه !
یه چند دقیقه بعد این فرانک بی تربیت داشت یه حرفای زشتی می گفت که یه دفعه من به مامی گفتم گوشیت رو بده که الانه شارژش ته بکشه شاید شارژر رو نیاوورده باشی به فاطی یه اس بدم و خبر بدم !بعد اون به فاطیم یه حرف زشتی زد و من هم ابروهام در هم رفت و یه نموره صدام رو بلند کردم و گفتم : خجالت بکش ! با فاطی من درست صحبت کن !
گفت مگه حالا چی شده ؟!
گفتم : با هرکی دوست داری اینجور صحبت کن ، به من ربطی نداره ! ولی با فاطی من درست صحبت کن ! (و رومو با قهر ازش برگردوندم)
و برای چندمین بار با تعجب به مامانم نگاه کرد و گفت در این حد ؟!
مامانم هم با تکون دادن سرش عشق من رو تایید کرد !
واقعا لذت میبرم وقتی مامانم و خواهرم پشتمن!!
فاطی نمیدونی چقدر خوشم اومد از اینکه این نکبت ضد حال خورد !
اگه عاشقی رسواییه !
خیلی خوشحالم که رسوای عالم شدم !
می خوام تا جایی که در توانمه با صدای بلند فریاد بزم تا همه بفهمن !
داد بزنم و بگم :
فاطی دوستت دارم !
فاطی عاشقتم ! نظرات شما عزیزان: |
|
[ طراحی : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin ] |