رفاقت ما دو تا
برای ما فراموشی معنا نداره...
نويسندگان

 ایولا رفیق،دمت گرم!

خوشم میاد عین خودمی؛منم یه ده باری به خاطر توهینای بقیه به تو باهاشون دعوا کردم که البته مامی به خاطر بدحرفیدنم دعوام کرده!!

ولی اصلا پشیمون نیستم؛حتی یه ذره.خیلی هم خوشحالم که نذاشتم ادمایی بوشوری مثل.......راجع بهت بد حرف بزنن

تازه همین دوروزی که رفته بودیم ارتوکند وقتی مامی میخواست ظرفارو بشوره ها؛لیوانمو که تو بهم دادیش و جفت داریم برداشتم گفتم نشکنه که دیگه میدونی چی میشه....

ازاده(عروس خالم) گفت چرا مگه این چیه؟؟ مامی گفت هدیه ست و روش حساسه!گفت:از کی؟ گفتم my love

با تعجب نگاه کرد وخلاصه مامی گفت براش که....

راستی واقعا متاسفم که بیخبر رفتم اخه مامی گفت نمیخواد گوشیتو برداری منم خاموش کردم و گذاشتم تو خونه

گوشی باباهم شارژ نداشت.متاسفم عزیز دلم که نگرانت کردم.

خب دیگه ما بریم پی کارمون...

فعلا با اجازه

[ 27 / 3 / 1390برچسب:, ] [ 23 ] [ fatima_5505 ]

شاید باورت نشه !

جالب اینجاس که خودمم باورم نمیشه !!!!!
انقدر دوست دارم که باورش واسه خودمم سخته !
5 شنبه که گوشی خودت و مامانت و بابات همه خاموش بودن و به خونه زنگیدم وکسی برنداشت ، جدی جدی قلبم داشت میومد تو دهنم !
تا حالا فقط 2 بار که بابا(یه بارش داداش محسن هم باهاش بود)با هواپیما برای جلسه رفت تهران اینجور دلشوره داشتم !
خیلی دوست دارم عزیزم !
باید بگم یه جورایی بهت گره خوردم و نمیتونم نبودت رو تحمل کنم !
تورو جون هرکی دوست داری از این به بعد در دسترس باش که اگه نباشی دق میکنم !
الانم که تصمیم گرفتم اینارو تایپ کنم دلم آروم و قرار نداشت !
قلبم عجیب واست تاپ تاپ میکنه !
این جاس که باید بگم :
اتفاق افتاد ! دست من نبود ! من نفهمیدم چرا عاشق شدم ! ساده تر از اونی که فکر میکنی !
بی دلیل و بی هوا عاشق شدم !
فاطی نمیدونی 5 شنبه چیجور با فرانک (خاله کوچیکمه که خیلی هم .....)صحبت کردم !
جلوش گفتم میخوام فاطیمو یه هفته ببرم شمال و بعدشم که پولدارتر شدم براش یه حلقه ی برلیان بخرم به جای این دوتا حلقه ی تیتانیومی !
انقدر حرصش گرفته بود با صدایی که معلوم بود اعصاب نداره گفت کیه این فاطی ؟ یه عکسشو به ما نشون بده !
گفتم فاطی عشق اول و آخرمه ! خیلی ناز و خوشگله !
تعجب کرده بود و به فایزه (خواهر بزرگترم ) نگاه کرد و فایزه هم گفت راست میگه انقدر نازه!
وقتی عکسای تولد پارسالم رو نشون دادم دیگه نتونست چیزی بگه وگفت آره نازه!!!!
عصری که همه ی خاله ها بودن و نمیدونم چی شد که من به دوتا انگشتر تو دستم اشاره کردم و گفتم من به خاطر این اینا رو دارم که همیشه به یاد فاطیم باشم !
باز فرانک گفت : کیه بابا این فاطی ؟
گفتم فاطی کسیه که همیشه به یادشم ! بعد دستام رو روبه روش گرفتم و گفتم : فاطی کسیه که براش این لنگه ی این انگشترارو گرفتم تا همیشه به یادش باشم ، فاطی کسیه که عکساش رو دیوار اتاقمه و رو میزمه ، کسیه که خیلی دوسش دارم و هرچی دارم یاد اون میفتم !
ایندفعه فرانک با تعجب به مامانم نگاه کرد و گفت راست میگه ؟!
و مامانم با قاطعیت گفت : آره راست میگه !
یه چند دقیقه بعد این فرانک بی تربیت داشت یه حرفای زشتی می گفت که یه دفعه من به مامی گفتم گوشیت رو بده که الانه شارژش ته بکشه شاید شارژر رو نیاوورده باشی به فاطی یه اس بدم و خبر بدم !بعد اون به فاطیم یه حرف زشتی زد و من هم ابروهام در هم رفت و یه نموره صدام رو بلند کردم و گفتم : خجالت بکش ! با فاطی من درست صحبت کن !
گفت مگه حالا چی شده ؟!
گفتم : با هرکی دوست داری اینجور صحبت کن ، به من ربطی نداره ! ولی با فاطی من درست صحبت کن ! (و رومو با قهر ازش برگردوندم)
و برای چندمین بار با تعجب به مامانم نگاه کرد و گفت در این حد ؟!
مامانم هم با تکون دادن سرش عشق من رو تایید کرد !
واقعا لذت میبرم وقتی مامانم و خواهرم پشتمن!!
فاطی نمیدونی چقدر خوشم اومد از اینکه این نکبت ضد حال خورد !
اگه عاشقی رسواییه !
خیلی خوشحالم که رسوای عالم شدم !
می خوام تا جایی که در توانمه با صدای بلند فریاد بزم تا همه بفهمن !
داد بزنم و بگم :
فاطی دوستت دارم !
فاطی عاشقتم !
[ 27 / 3 / 1390برچسب:, ] [ 14 ] [ fatima_5505 ]

اره راست میگی هیچ کس مثل تو نیست برام و نمیتونه باشه!

خب بذار دلیلشو بگم که چرا قهر کردم!

اونروزکه گفتم بیا پیشم تنهام که نمیدونم چی بود ولی روزی که قرار بود برم به جای زن داداشم تو مدرسه وایستم زن داداشی که با تموم خوبی هاش و خوبی هایی که در حقش کردم تنهامون گذاشت و رفت کسی بود که مثل تو دوسش داشتم خیلی زیاد!!!!

خاطرات خوبی باهاش داشتم ولی دیگه نیست،اونروز بهم زنگ زد وگفت که برم مدرسش تو که میدونی من از همون اول خجالتی بودم نمیدونستم باید چکار کنم تنها امیدم تو بودی و بس!

دلم خوش بود به اینکه حداقل فاطی باهام میاد و تنها نمیمونم ولی نیومدی!

عصبانی بودم به دختر خالم گفتم ولی اونم نیومد،اما به خاطر اینکه زن داداشمو دوس داشتم دلشو نشکوندم و رفتم؛ تنهای تنها!!!!

وقتی داشتم  میرفتم مدرسه  عین دیوونه ها شده بودم و از یه گوشه اروم اروم میرفتم تا دیر تر برسم؛دوس نداشتم برم مدرسه و تنهایی یه گوشه بشینم هر چند که من همیشه تنها بودم و ناراحتم نیستم از تنهاییم همونجوری که همیشه تو خونه تنها بودم همونجوری که هیچوقت کسی نبود که درکم کنه و بتونم باهاش درد و دل کنم،بتونم بهش بگم که خیلی تنهام!!!!

ولی از روزی که تو اومدی سال اول راهنمایی(وقتی بود که من به خاطر دوری زهرا ناراحت بودم) همه چی عوض شد.

گرچه روز اولی که اومدی هیچ حس خاصی نسبت بهت نداشتم!! ولی چند روز گذشت دیدم ساناز همون بی شعوری که مقصر همه چی بود میخواست باهات دوست بشه میگفت مامانم گفته که تازه اومده و تنهاست باهاش دوس شین(ولی اینم گفت که باباش فلان شغل رو داره و میخواست سو استفاده کنه)

من که باز داشتم تنها میشدم حتی همون ساناز دیوونه هم دیگه میخواست باتو دوس شه.

نمیدونم چی شد که تصمیم گرفتم باهم دوست شیم گرچه اصلا یادم نیست چه جوری و چرا؟؟؟

چون که هیچی از دفتر خاطرات راهنماییم نمونده همشو پاره کردم؛خسته شده بودم از بس وقتی بازش میکردم نوشته بودم بااااااااااااااااااز هم  امروز قهر کردیم.....!! چرا؟؟؟؟؟؟

نمیدونم بخدا نمیدونم وقتی قهر بودیم من زجر میکشیدم میدونی زجر کشیدن چیه؟؟شب تا صبح که گریه میکردم اونقدر زیاد که صبحش با چشمای پف کرده و سرخ میومدم مدرسه!!       و بهونه ی دیر خوابیدنو برای مامانم داشتم.

الان که فکر میکنم میبینم خیلی احمق بودم خیلی،خیلی ساده بودم محال بود کسی چیزی بگه و من رد کنم؛تو با اینکه خیلی شر بودی اما شعورت از من بیشتر بود.خب رفیق حالا که از هم دوریم داریم قدر همومیدونیم تو شب ارزوها همونطور که گفته بودی دعا کردم که همیشه باهم و برای هم باشیم.

بهت که گفتم میخواما از  این بعد ادم باشم نمیخوام دیگه اذیتت کنم؛همه چی تعطیل!!

من هروقت دلم میگرفت باهات قهر میکردم و هیچ بهونه ی دیگه ای واسش ندارم چون دوس داشتم یکی بیاد پیشم و ازم بپرسه و بهم بگه اخه چه مرگته که دلتنگی؟؟ولی کسی نبود تو با اینکه میومدی منت کشی ولی ازم نمیپرسیدی که علت دلتنگیت چیه فقط میگفتی چرا قهر کردی که منم دلیلی نداشتم!!

فقط یه قهررو یادمه که میدونم تقصیر تو بود(اومده بودی خونمون و عکس عروسی داداشم اینا که خانوادگی گرفته بودیم  رو به دیوار اتاقم  وصل کرده بودم) یادته چی به ساناز گفته بودی؟؟اونروز خیلی ازت ناراحت شدم ولی مهم نیست گذشته ها گذشته هرگز به غصه خوردن گذشته برنگشته که بخوای درستش کنی!

پس قول میدم دلتگیهامو با ناراحتی باهات تقسیم نکنم که هر جفتمون ناراحت بشیم؛ولی تمام شادی های زندگیم باشه برای تو.

باتمام وجودم میگم که دوستت دارم.

[ 21 / 3 / 1390برچسب:, ] [ 22 ] [ fatima_5505 ]

 

وقتی فاطی باهام قهر می کرد نه باهام صحبت می کرد و نه حتی بهم نگاه می کرد،همش مستقیم به تخته می نگریست! و این عجیب اعصاب منو به هم می ریخت !
 (ما میز دوم سمت راست کلاس بودیم و من همیشه ته میز بودم و رو به فاطی و همیه هم معلمها به کج نشستنم گیر می دادن و جالبتر اینکه هنوز نتونستم اون عادت رو ترک کنم و هنوز هم معلمها به کج نشستن من تو میز گیر میدن!)
فاطی در کل آروم صحبت می کنه ، ولی وقتی قهر می کرد وقتی باکسی صحبت می کرد صداش به سختی شنیده می شد !
وقتی ناراحت بود و با ناراحتی صحبت می کرد چشمای قشنگش حالت خاصی می گرفتن !
اصلا یکی از دلایلی که من تحمل قهر فاطی رو نداشتم همین بود که تحمل دیدنش تو اون حال رو نداشتم!
البته من این آخرا ، یعنی همین آخرین ماه های سال سوم راهنمایی با خود عهد کرده بودم که دیگه منت کشی نکنم و نکردم هم !!!!
امروز اومدم دفترچه ای رو که با فاطی اردیبهشت 87 خریدیم رو باز کردم (دروغ چرا ؟ کلیدش رو پیدا نکردم مجبور شدم یه تیکش که چسبی بود رو پاره کنم !) و از الول تا آخرش خوندم !
5 صفحه درمیون از قهر کردن نوشته بودم و جالبه که صفحه ی بعدش آشتی بود !
یه بار فاطی به خاطر اینکه صبح (وقتی شیفت بعد از ظهر بودیم.) زنگیده و گفته بیا خونمون ، تنهام و مامان من نذاشته ناراحن شده و قهریده و فرداش با دادن یه خودکار اکلیلی (که اتفاقا سبز هم بود ، یعنی هست ، چون من هنوز دارمش!) آشتی کرده !
یه بار دیگه به خاطر اینکه زنگیده و گفته که زنداداشش خواسته ازش که بره هنرستان و یه چند ساعت پای غرفه ی اونا وایسه(زنداداشش معلم هنرستان بود!!) و فاطی هم از من خواست که باهاش برم و من هم که در بحبوحه ی درس آماده شدن واسه آزمون تیزهوشان بودم و همچنینی مامانم اجازه نمی داد گفتم که نمیام و فاطی باز قهرید !! ولی بازم خودش آشتیید ،آخه تیر ماه بود و ما آخریم ماه های حضورمون توی اون شهر بود!!
یه بار هم تو 8 /2/87 فاطی قهر کرده بود که حتی دلیلشم نمی دونستم ، ولی اینجا (تو دفترچه) نوشته که قهر با یه بستنی که من تو زنگ تفریح خریدم به آشتی تبدیل شده !
و از همه مهمتر همون قضیه ایه که فاطی در موردش توضیح داده !
تو دفترچه ام در مورد اون موضوع روز 3/3/87 چیزی نوشتم و تقریبا روزش برمی گرده به اواخر اردیبهت 87 ! روزایی که درسا تموم شده بودن و بچه ها تو کلاس بیکار بودن!
تو دفترچه ام نوشتم که : «هفته ی پیش از شنبه که فاطی از 4 شنبه اش باهام قهر کرده بود !!! هر جفتمون افسردگی گرفته بودیم ! آخه نه من می دونستم چرا قهر کردیم و نه اون ! آخرشم فهمیدیم کار یگانه ی بی شعور بوده که از من یه چیز به اون گفته و از اون پیش من ! عجب آدمایی پیدا میشن ها !............ هفته ی پیش که با فاطی آشتی کردیم خیلی خوب بود !»
الان که اسم یگانه رو دیدم اون روز تو ذهنم کاملتر و روشنتر شد !
یادمه که وقتی من پیش محمودی جون(همون شخص شخیص دستمالی که ما حالمون ازش به هم می خورد!) نشسته بودم ، یگانه هم پیش فاطی بود و جای من نشسته بود !(میز محمودیشون در راستای میز ما و تو ردیف وسط بود یعنی میز دوم!)
هیچ وقت اون لحظه یادم نمیره که فاطی با عصبانیت تمام و در حالی که خودشو کنترل می کرد که گریه نکنه دست برد تو کیفش و هرچی یادگاری کوچولو تابحال بهش داده بودم و همیشه همراهش بود رو برداشت و از جاش بلند شد و اونا رو دو دستی گرفت سمت من و گفت :بیا اینم هر چی تا حالا بهم دادی ، مال خودت !
منم که انتظار چنینی کاری رو از فاطی نداشتم ، با عصبانیت و صدایی تقریبا با ولم بالا گفتم : من اینا رو ندادم که پسشون بگیرم ، بریزشون آشغالی ولی من پس نمی گیرمشون !
فاطی اون روز گریه نکرد ولی هم صداش می لرزید و هم چشاش مملو از اشک بود! جلوی بغضش رو گرفته بود که نشکنه !
اون روز روز عجیب سختی بود و من عجیب اعصابم به هم ریخت !
ولی خدا رو شکر تموم شد!!!!
از اونجا به بعد دفتر چه خاطرات من پره از دلتنگی فاطی !
باری نیست که دفترچه رو باز کرده باشم و یادی از دلتنگیم واسه فاطی نکرده باشم!
کاش قدر اون روزا رو بیشتر میدونستیم!
کاااااااااااااااااششششششکی تورو سرنوشت ازم نگیره
مییییییییییییییترسه دلم ، بعد رفتنت بمیره ه ه ه ه ه ه ه!
اگه خاطره ها یادم میارن تورو ،
لا اقل از تو خاااااااااااااااااااطره هام نرووووووووووووووو!
کی مث من واسه تو قلب شکستش میزنه ؟
آخه کیییییییییییییییی واسه تووووووووووو مث منه ه ه؟
[ 21 / 3 / 1390برچسب:, ] [ 21 ] [ fatima_5505 ]

سلام عسیسان!

F@TiM@_1994 وارد میشود !!!!!

حالتون چطوره ؟!

حالتون خوبه ؟!

حال فاطیم خوبه ؟!

حالم خوبه؟!!!!

نه والله !

حال ماکه به خاطر امتحان عربی خوب نیس!!!

ولش !

می خوام فاطی باشه و دنیا و امتحان عربی نباشه !

به خدا!!!!!

حال دیگه برم !

کار ندارین !

من رفتم !

رفتم ها !!!

جدی میگم ها !

حالا که توجهی نمیکنی میرم !

قهر قهر!!!

نه نه !

غلط کردم !

قهر نه !

قهر دوس ندارم !

آشتی آشتی!!

باش؟!

آفرین !

بابای تا بهد امتحان زبان پارسی !!!!

[ 18 / 3 / 1390برچسب:, ] [ 21 ] [ fatima_5505 ]

سیلام بازم منم 5505!!!

خب چکار کنم فاطی نمیاد یعنی دیر دیر میاد همه که مثل من بیکار نیستن!

دو روز پیش که خونه تنها بودم به فاطی زنگیدم؛خیلی باحال بود هروقت باهم میحرفیم کلی ماجرا داره

همه تعجب میکنن که چطور 40دقیقه مامانش اجازه داده!!

نمیدونن که ما چکار میکنیم!!هروقت میزنگیم 20دقیقه اول اونی که زنگیده و بعدش قطع میکنیم و نفر بعد میزنگه!

ان شاالله این ماه که قبضامون اومد یه کتک حسابی میخوریم!

خلاصه بعد کلی حرف زدم سری زدیم به خاطرات گذشته وقتی سوم بودیم؛(راهنمایی)!

فکر کنم هر دو هفته کم کمش یه روز قهر بودیم.ولی نمیدونین وقتی قهر میکردیم دقیقا روزایی بود که من دیوونه میشدم و کسی باهام کاری نداشت؛خودم قهر میکردم و خودمم عذاب میکشیدم ولی نمیتونستم برم وعذر خواهی کنم.نمیدونم چرا!!غرور نبود شایدم بوده!ولی خب دیگه نمیشد.

(همش فاطی به خاطر کاری که نکرده عذر خواهی میکرد.)

یه روز وقتی قهرکرده بودیم نمیدونم سر چی!!

فاطی نامرد قسم خورده بود که دیگه نیاد برای عذر خواهی ونیومد

من کارم شده بود گریه وبس! صبح روز بعدش وقتی رفتم مدرسه دیدم فاطی پیش کسی نشته وداره باهاش میحرفه که همیشه ما مسخرش میکردیم وازش خوشمون نمیومد به خصوص فاطی!

نه تنها ما همه کلاس باهاش لج بودن از بس چاپلوس بود!

نشسته بود کنارش وداشت باهاش حرف میزد من وقتی این صحنه رو دیدم دنیا رو سرم خراب شد به معنای واقعی دلم گرفت؛قلبم شکست.هیچوقت فکرشم نمیکردم این جوری بشه.

همون جا بود که میخواستم فاطی رو خفه کنم!با یه چی بزنم تو کله پوکش!هرچند که پوک نیست،مخه ریاضیه ناکس!

اخه لعنتی تو که منو میشناسی چرا این کارو کردی؟؟

من طاقت ندارم بخدا؛هرچی که بهم داده بود همون جا پسش دادم و گفتم دیگه تموم شد دوستیمون!

ولی اون گفت من اینارو ندادم که پسش بدی حتی اگه تموم شده باشه!

نمیدونم گریه کردم یانه ولی احتمالا اره!

خلاصه که بعدش خودم عذرخواهی کردم و دوباره شد همونی که بود.

من احمق خیلی ساده بودم هرکی هرچی میگفت سریع قبول میکردم و باور میکردم؛اونقدر مادوتا فاطی باهم خوب بودیم که کل مدرسه مارو میشناختن! ولی بهمون حسودی میکردن به دوستیمون که همیشه باهم بودیم به اینکه همیشه باهم میخندیدیم؛حتی سرکلاس معلما هم ازدستمون دیوونه شده بودن!

ولی نشد؛قدرشو ندونستم؛ولی از این بعد قراره اونی بشم که دراینده حسرت نخورم!

فاطی یه قولی بهم میدی؟؟  اینکه تا تهش باهام باشی؛حتی اگه از هم دوربودیم؛حتی اگه دراینده مزدوج شدی بازم منو یادت باشه و فراموشم نکنی؟؟

من قسم میخورم که باشم حتی اگه دور دور دور بودیم!  تو هم اگه میخوای قسم بخور!

[ 16 / 3 / 1390برچسب:, ] [ 11 ] [ fatima_5505 ]

نظرتون راجع به عشق بین من و فاطی چیه؟؟

شاید به نظر مسخره باشه اما نمیدونین که ما دو تا واقعا عاشق همیم وبس!

به همدیگه قول دادیم که هیچوقت همو فراموش نکنیم.دوستیمون پایداره پایداره؛و میمونه.

هیچکسی نمیتونه مثل فاطی باشه برای من

من تمام احساساتم رو نمیتونم بیان کنم چون برام سخته نکه ادم مغروری باشم نه!

نمیدونم چرا نمیتونم،شما بگین باید چه کار کنم؟؟

فاطی به من خیلی گفته ولی من که به چشماش نگاه میکنم اصلا نمیشه انگار که طلسم میشم!

فقط با اس ام اس فکر کنم که بهش گفتم!

فاطی عاشقتم و عاشق میمونم.

راستی برای اینکه بتونین مادوتارو از هم تشخیص بدین من fatima5505و عشقم که اونم فاطمه ست،fatima1994

یادتون نره!

[ 8 / 3 / 1390برچسب:, ] [ 13 ] [ fatima_5505 ]

غیر دل چیزی ندارم ، که بدونم لایق تو
دلمو از مال دنیا به تو هدیه داده بودم
با تموم بی پناهی ، به تو تکیه داده بودم
هر بلایی سرم اومد ، همه زجری که کشیدم
همه رو به جون خریدم ،ولی از تو نبریدم
هر جا بودم با تو بودم ، هر جارفتم تو رو دیدم
تو سبک شدن ،تو رویا ، همه جا به تو رسی
اگه احساسمو کشتی ، اگه از یاد منو بردی
اگه رفتی بی تفاوت ، به غریبه سر سپردی
بدون اینو که دل من شده جادو به طلسمت
یکی هست اینور دنیا که تو یادش مونده اسمت

[ 5 / 3 / 1390برچسب:, ] [ 13 ] [ fatima_5505 ]

سلام.خوبین؟؟

این وبو من و دوستم که هردوتامونم فاطمه ایم زدیم تا یه جورایی اصل رفاقت رو براتون تعریف کنیم و بدونین که رفیق

به چی میگن!

7ساله که با هم دوستیم،درسته که از هم دوریم اما عاشق همیم.

شاید به نظر مسخره باشه ولی بهتون ثابت میکنیم البته نه الان چون امتحانامون شروع شده ان شاالله تابستون.

پس بعذ امتحانا یادتون نره!!!!

بدرود...

[ 1 / 3 / 1390برچسب:, ] [ 19 ] [ fatima_5505 ]

.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ

مادوتا دوتا دوستیم که هردومون فاطمه ایم.ولی ازهم دوریم و... فاطمه ها میخوان براتون اصل رفاقت رو تعریف کنن؛ و اینکه دوستیشون چطوری شروع شد ودرکنارش از قهرکردنامونم میگیم که همش تقصیر fatima5505بود.
آرشيو مطالب
امکانات وب

<-PollName->

<-PollItems->

آمار وبلاگ:

بازدید امروز : 7
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 7
بازدید ماه : 9
بازدید کل : 14297
تعداد مطالب : 15
تعداد نظرات : 17
تعداد آنلاین : 1



قالب میهن بلاگ

download

قالب بلاگ اسکای

اخلاق اسلامی